پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پونه

یه شب همین نزدیکیا،دستای من تنها میشن

اینو هم این سرما میگه،هم اون دوتا چشما میگن

 

یه شب همین نزدیکیا،تو هم میری،جا می مونم 

دوباره تنها میشینم،فال میگیرم،شعر میخونم

 

من می مونم با پنجره،با اسمون باکره

با پونه های بی رمق ،تو گلدونای خاطره

 

یه روزی از همین روزا،به خاستنت شک میکنی

خاطره های خط خطی ذهنتو دَک میکنی

 

لحظه ها تکراری میشن،ترانه تازه میخوای

ترانه تازه میگم،برای خوندن نمیای

 

من می مونم با پنجره،با اسمون باکره

با پونه های بی رمق ،تو گلدونای خاطره

 

تکیه تو میدی به هوس،زیاد میشی،کم میارم

برای تکیه دادنام،دیگه کسی رو ندارم

 

یه شب همین نزدیکیا،دستای من تنها میشن

اینو هم این سرما میگه،هم اون دوتا چشما میگن

 

شاید خیالاته کسی دست روی دستات بذاره

شاید چشای من بره، یک شبه تنهات بذاره

 

خدا کنه ما بمونیم تو قصه فصلای دور

نه من برم نه اون چشات چشم حسودا بشه کور

نظرات 4 + ارسال نظر
َََََََعلی یکشنبه 18 دی 1384 ساعت 11:59

خیلی زیبا با عواطف لطیف و تاثیر گذار

مهرداد دوشنبه 19 دی 1384 ساعت 08:38

قطار قطار بیده قطار چه خوب بیده قطار مفید بیده خوب بید. شعرت خیلی خوب بید .

مهرداد دوشنبه 19 دی 1384 ساعت 13:13

افرین خیلی خوب بود

خانوم دکتر شنبه 24 دی 1384 ساعت 00:03

دکتر ما که همیشه ترانه های شما رو دوست داریم و میخونیم.برات ارزو میکنم کسی که میخای بخونشون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد