سری به من نمی زنی، سری به این ترانه ها
سری به من که خسته ام ز اعتبار شانه ها
سری به این عصاره خزان و بغض و اشتباه
سری بزن ببین مرا میان این زبانه ها
تو هم مرا قلم بزن به یک اشاره،شک نکن
خدا کند رها کنی مرا از این شبانه ها
دلم گرفته بود و کس هوای دیدنم نکرد
بریده ام ز رنگها،خسته از این بهانه ها
خوشم به میهمانی هر شب و میهمان خود
همین سکوت خانه و بزم سکوتخانه ها
ببین چگونه کم شدم در این حصار بی خدا
در این سکوت کهنه غبار استانه ها
ترحمی مکن مرا که این چنین شکسته ام
هوای گریه کرده ام به زیر تازیانه ها
سری به من مزن دگر که با خیال دلخوشم
میا نظاره ام مکن کنج غریبخانه ها
سلام خوبی عالی بود
سلام چه عجب بالاخره یکی رو تایید فرمودید شازده. قابل نداشت