بر این مدار همیشه،
مطرود و زرد
رانده از این و مانده از آن؛
بیچاره در تلاطم اضداد مانده بود
روز تولدش از بامها که می گذشت،
دستان ارغوانی ناخواسته اش رها می شد
و سیلی از یاد رفته اش
خاک را به مرثیه میکشاند
و مرثیه را بر خاک
بر این مدار همیشه،
منفور و زرد
می رفت تا...
پاهای هرزه گرد ناخواسته اش،
آخرین سیب یادگار را غلطاند و گریه کرد،
می رفت تا...
روز تولدش
حقیر
ونگاه کن
که چه حقیرانه
برآستان در میکوبد
این دل حقیر
شاید که تو
"دری ز روی نگاهت به سوی من بگشائی