پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

عشق نخ نما

آن عشق وصله خورده که نخ نما شده بود

آن بخت آبله رویی که بی حیا شده بود

 

پس مانده های رفاقت که رنگ پس میداد

آن چشم شوخ نگاری که بی وفا شده بود

 

این روی رویه بسته و این حال رو به زوال

این قلب بسته زبانی که مبتلا شده بود

 

طفلک دلی که دلش خوش به فال حافظ بود

این استخاره ها که دمادم خطا شده بود

 

ارزانی خودت، ضمیمه کن به خاطره ی

مردی که رفت و فقط رد پا شده بود

 

مردی که در توهم نام تو دست و پا میزد

دستی که می فشرد و به ناگه رها شده بود

 

آواز کن که چنان بی صدا ترک می خورد

تصنیف خش خش برگ مرده ها شده بود

 

آواز کن که کم شده بود و دگر نمیخندید

خود علت اشاره و خنده ها شده بود

 

این خاطرات غبار گرفته را که شکل تو اند

آن اشکهای دروغی که بی صفا شده بود

 

ارزانی خودت، ضمیمه کن به خاطره ی

آن عشق وصله خورده که نخ نما شده بود