پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

ساغر

بر خنده پوسیده ما تیشه زدند

این تیشه ورانی که مرا ریشه زدند

ایام غزلخوانی و ساغر پر بود

سنگ دل ایام بر این شیشه زدند

تقدیر

تقدیر رقم خورده مرا یار نباشد

"آنکس که بدو رای، خریدار نباشد" 

  

در کنج غزلخانه شب قافیه تنگ و

چرخ فلکم گشت، به رفتار نباشد 

 

تقدیر رقم خورده که در دفتر ایام 

با صفحه لبخند مرا کار نباشد 

 

گر بر خود و بر حال دلم خنده کنم

بر قهقه ام فرصت تکرار نباشد

 

یکشب که کنار دلخوشی خوابم برد

بر طول کشیدن شب اصرار نباشد 

 

تقدیر رقم خورده مرا یار نباشد

بر روزه تنهاییم افطار نباشد 

محاسبه

من را اضافه کن به جمع اینهمه عاشق که میکشی

تقسیم کن به حجم کوچک دلم

چه میشود؟

پرسش

خبر رسیده برایت چقدر بیمارم؟

تب نگاه تو دارد نگاه تب دارم

خبر رسیده که از رفتنت دلم یخ زد؟

برای گریه نکردن بهانه کم دارم

خبر رسیده ز هجرت چقدر کم شده ام؟

حراج کرده ام عشق و کساد بازارم

شنیده ای که همیشه کنار پنجره ام؟

در انتظار عبورت هنوز بیدارم

شنیده ای ز نگاه غروب خم شده ام؟

غروب هم زده زانو کنار آوارم

قسم به حال خرابم، قسم به حال خوشت

خیال قهقهه هایت، دلیل آزارم

کاش میشد گداییت کنم  ز شاه خزان

چقدر یاد تو دارد صدای گیتارم

عجب حکایت شومی، طناب نافرمان

به شوق آنکه بیایی نمیزند دارم

شب از ستاره تهی شد دلت ز باور من

و اینکه خاطره نامیدیم خبر دارم

مرا به باد سپردی تو را به نذر و نیاز

سپردمت به غزلها و غم نگهدارم