پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

خاک

یاد آن روز که از عشق نمی نالیدیم

یاد آن شب که به هر فاصله می تابیدیم

یاد آن سبز که بی قاعده هم گل میداد

یاد آن سرخ که بر میکده می مالیدیم

چه ستونها که سر از خاک به افلاک زدند

که به باور برسیم آتیه جاویدیم

چه امیران که سر خویش بر این خاک زدند

ما هم از صولت این خاک به خود بالیدیم

پرده شب که پر از زخم زه ارش بود

قصه خوان،طاق به سر میزد و میخوابیدیم

ولی از دولتی آنهمه پردازش عیش

تا به بن بست رسیدیم عنان تابیدیم

یار صدساله رها کرده ز میدان رفتیم

دست_حالا چه کنم _را به جبین ساییدیم

خاک بخشنده ز تاراج،سر و پا را داد

زیر تابوت غریبش چه به سر پاشیدیم؟

سبز دیگر ندهد جز به حقارت ثمری

دختر رز نشود یافت که ما کاویدیم

شب مدیدیست عزادار همان تابوت است

ما هم این خاک ترک خوره وطن نامیدیم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد