پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

پلهای مقوایی

یادداشتها و اشعار نیما مقدم از مجموعه پلهای مقوایی

شقایقها

شقایقهای نوپایی که گل میداد؛

پژمردند

شقایقها که افسردند،

تمام لحظه ها مردند.

چراغ شب که روشن شد

نوازشهای بی رحمت

دلم را خوب ازردند،

بیا حال مرا دریاب

نفرینهای پنهانی،

مرا تا بی کسی بردند.

لعنت بر تو باد ای خوب

ای فردای دیروزم

بیا دستم به دامانت

که در تکرار امروزم،که در تکرار امروزم.

مرا در خود رها کردی و احوالی نمی پرسی

تفو بر ذاتت ای بی رحم

نیایی بی تو می سوزم.

برو چشم هوسبازت به راه عابرانی کن

که پاکی را نمی فهمند

من هم چشم خیسم را بر این گلخانه میدوزم؛

ازین گلخانه میگفتم:

شقایقهای نوپایی که گل میداد؛

پژمردند

میا دیگر میا دیگر

که نعش عشق را بردند.

ساده

فکر کن یک شب سرد پاییز

هوایت کند دل،

تو پیشم نباشی...

پونه

یه شب همین نزدیکیا،دستای من تنها میشن

اینو هم این سرما میگه،هم اون دوتا چشما میگن

 

یه شب همین نزدیکیا،تو هم میری،جا می مونم 

دوباره تنها میشینم،فال میگیرم،شعر میخونم

 

من می مونم با پنجره،با اسمون باکره

با پونه های بی رمق ،تو گلدونای خاطره

 

یه روزی از همین روزا،به خاستنت شک میکنی

خاطره های خط خطی ذهنتو دَک میکنی

 

لحظه ها تکراری میشن،ترانه تازه میخوای

ترانه تازه میگم،برای خوندن نمیای

 

من می مونم با پنجره،با اسمون باکره

با پونه های بی رمق ،تو گلدونای خاطره

 

تکیه تو میدی به هوس،زیاد میشی،کم میارم

برای تکیه دادنام،دیگه کسی رو ندارم

 

یه شب همین نزدیکیا،دستای من تنها میشن

اینو هم این سرما میگه،هم اون دوتا چشما میگن

 

شاید خیالاته کسی دست روی دستات بذاره

شاید چشای من بره، یک شبه تنهات بذاره

 

خدا کنه ما بمونیم تو قصه فصلای دور

نه من برم نه اون چشات چشم حسودا بشه کور